۵۰۰ بار خوانده شده

ماجرای نیمشب

یافتم روشندلی از گریه های نیمشب
خاطری چون صبح دارم از صفای نیمشب

شاهد معنی که دل سر گشته از سودای اوست
جلوه بر من کرد در خلوت سرای نیمشب

در دل شب دامن دولت به دست آمد مرا
گنج گوهر یافتم از گریه های نیمشب

دیگرم الفت به خورشید جهان افروز نیست
تا دل درد آشنا شد آشنای نیمشب

نیمشب با شاهد گلبن درآمیزد نسیم
بوی آغوش تو آید از هوای نیمشب

نیست حالی در دل شاعر خیال انگیز تر
از سکوت خلوت اندیشه زای نیمشب

با امید وصل از درد جدایی باک نیست
کاروان صبح آید از قفای نیمشب

همچو گل امشب رهی از پای تا سر گوش باش
تا سرایم قصه ای از ماجرای نیمشب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:آه آتشناک
گوهر بعدی:شراب بوسه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.