۱۶۴۷ بار خوانده شده

خاک شیراز

چون شفق گر چه مرا باده ز خون جگر است
دل آزاده ام از صبح طربناک تر است

عاشقی مایه شادی بود و گنج مراد
دل خالی ز محبت صدف بی گوهر است

جلوه برق شتابنده بود جلوه عمر
مگذر از باده مستانه که شب در گذر است

لب فروبسته ام از ناله و فریاد ولی
دل ماتمزده در سینه من نوحه گر است

گریه و خنده آهسته و پیوسته من
همچو شمع سحر آمیخته با یکدیگر است

داغ جانسوز من از خنده خونین پیداست
ای بسا خنده که از گریه غم انگیزتر است

خاک شیراز که سرمنزل عشق است و امید
قبله مردم صاحبدل و صاحب نظر است

سرخوش از ناله مستانه سعدی است رهی
همه گویند ولی گفته سعدی دگر است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:کوی می‌فروش
گوهر بعدی:گیسوی شب
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.