۴۱۹ بار خوانده شده

از خود رمیده

چو گل ز دست تو جیب دریده ای دارم
چو لاله دامن در خون کشیده ای دارم

به حفظ جان بلا دیده سعی من بیجاست
که پاس خرمن آفت رسیده ای دارم

ز سرد مهری آن گل چو برگهای خزان
رخ شکسته و رنگ پریده ای دارم

نسیم عشق کجا بشکفد بهار مرا؟
که همچو لاله دل داغدیده ای دارم

مرا زمردم نا اهل چشم مردمی است
امید میوه ز شاخ بریده ای دارم

کجاست عشق جگر سوز اضطراب انگیز؟
که من به سینه دل آرمیده ای دارم

صفا و گرمی جانم از آن بود که چو شمع
شرار آهی و خوناب دیده ای دارم

مرا چگونه بود تاب آشنایی خلق؟
که چون رهی دل از خود رمیده ای دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:سراب آرزو
گوهر بعدی:ستاره خندان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.