۳۰۸ بار خوانده شده

یسئلونک عن الروح قل الروح من‌امرربی

در کلام مجید ایزد فرد
«‌امر» گفت آن چنانکه یادش کرد

تو به حرص و حسد میالایش
به خصال حمیده آرایش

با سگ وخوک همنشین مکنش
با رفیقان بد قرین مکنش

چون کند مرگ از همه دورت
وافکند پشت در کو گورت

بود او محرم حصور ابد
در نیاید به تنگنای لحد

هست اینجا برای قوت و قوت
بازگشتش به عالم ملکوت

چار عنصر چو در شمار آید
تن مرکب از این چهار آید

جان چو از تن مفارقت جوید
هر یکی سوی اصل خود پوید

آنچه از هستی اش نشان ماند
جان بود جان، که جاودان ماند

قفس پنج حس را بشکن
مرغ جان را ازو برون افکن

باز را در قفس چه کار بود؟
جای او دست شهریار بود

زین نشیمنگهش برون انداز
تاکند در هوای او پرواز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:فصل فی الرزق
گوهر بعدی:خطاب به خورشید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.