۴۲۹ بار خوانده شده

فصل فی العافیه

در جهان هر چه هست عاریت است
بهترین نعمتیش عافیت است

هست اندر جهان جسمانی
عافیت ملکت سلیمانی

هر که در عافیت بداند پست
قدر این مملکت شناسد چیست

خشک نانی به عافیت زجهان
نزد من به زملکت خاقان

فرخ آن کو دل از جهان برکند
ببرید از جهانیان پیوند

فرخ آن کو به گوشه‌ای بنشست
گشت فارغ زگفت وگوی‌برست

هرکه را این غرض میسر شد
از شرف با ملک برابر شد

شاه ایوان غلام او باشد
جرعه خواران جام او باشد

چون ترا عافیت نماید روی
پس از آن بر طریق آزمپوی

آز بگذار تا نیاز آری
کاز آرد به رویها خواری

طمع و آز را مرید مباش
بایزیدی کن و یزید مباش

از پی ملک او گزید سفر
دو جهان پیش او نداشت خطر

بزن ای پیرو جوانمردان
بر جهان پشت پای چون مردان

تا ترا بر جهان و جان نظر است
هر چه هستی توست در خطراست

برفشان آستین زجان و جهان
التفاتی مکن بدین و بدان

شاخ حرص و هوا ز بیخ بکن
کردن آز و آرزو بشکن

هر چه یابی زنعمت دنیا
برفشان بهر عزت عقبا

چون الف آن‌کسی‌که هیچ نداشت
اندر آن هیچ بند و پیچ نداشت

دم زتجرید، آن تواند زد
که لگد بر جهان‌، تواند زد

در روش چون بدین مقام بود
دان که در عاشقی تمام بود

مرد این ره چو راهرو باشد
هر زمان قربتیش نو باشد

نقش کژ محو کن زتخته دل
تا شود کشف بر تو هر مشکل

هر مرادی که از تو روی بتافت
نتوان جز براستی دریافت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الایمان نصفان‌، نصفه صبر ونصفه شکر
گوهر بعدی:فاستقم کما اُ‌مرت‌، و من تاب معک
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.