۳۷۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۱۴

به دِلْجوییّ و دِلْداری دَرآمَد یارْ پِنهانک
شب آمد چون مَهِ تابانْ شَهِ خونْ خوارْ پِنهانَک

دَهان بر می‌نَهاد او دست، یعنی دَم مَزَن، خامُش
وَ می‌فرمود چَشمِ او دَرآ در کارْ پِنهانَک

چو کرد آن لُطفِ او مَستم، دَرِ گُلْزار بِشْکَستم
هَمی‌دُزدیدم آن گُل‌ها، از آن گُلْزارْ پِنهانَک

بِدو گفتم که ای دِلْبَر چه مَکْرانگیز و عَیّاری
بَراَنگیزان یکی مَکْری خوش ای عَیّارْ پِنهانَک

بِنِه بر گوشِ من آن لب، اگر چه خَلْوَتست و شب
مَهِل تا بَرزَنَد بادی بر آن اسرارْ پِنهانَک

از آن اسرارِ عاشق کُش، مَشو امشب مَها خامُش
نَوایِ چَنگِ عشرت را، بِجُنبان تارْ پِنهانَک

بِدِه ای دِلْبَرِ خندان، به رَسْمِ صَدْقه پنهان
از آن دو لَعْلِ جانْ اَفْزایِ شِکَّربارْ پِنهانَک

که غَمّازان همه مَستند اَنْدَر خواب، گفت آری
وَلیکِن هست از این مَستانْ یکی هُشیارْ پِنهانَک

مَکُن ای شَمسِ تبریزی چُنین تُندی، چُنین تیزی
کجا یابَم تو را ای شاه، دیگربارْ پِنهانَک؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.