۲۸۰ بار خوانده شده

حکایت

دوش ناگه نهفته از اغیار
یافتم بر در سرایش بار

مجلسش زان سوی جهان دیدم
دور از اندیشه و گمان دیدم

مجمعی دیده‌ام پر از عشاق
جسته از بند گنبد زراق

چار تکبیر کرده بر دو جهان
گشته فارغ زشغل هر دو جهان

باده از جام معرفت خورده
راه زان سوی شش جهت کرده

همه گویای بی زبان بودند
همه بی دیده‌، نقش خوان بودند

ماجرایی که آن زمان می‌رفت
سخن الحق نه بر زبان می‌رفت

نکته‌ها رفت بس شگرف آنجا
درنگنجید صورت و حرف آنجا

صوت وحرف از جهان جسم بود
بهر ترکیب فعل و اسم بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:من عرف نفسه فقد عرف ربه
گوهر بعدی:ما رایت شیئاً !لا ورایت الله فیه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.