۳۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۰۶

بیا بیا که تویی شیرِ شیرِ شیرِ مَصاف
زِ مَرغْزار بُرون آ و صَفِّ‌ها بِشِکاف

به مَدْحَت آنچ بگویند نیست هیچ دروغ
زِ هر چه از تو بِلافَند صادقست، نه لاف

عَجَب که کَرَّتِ دیگر بِبینَد این چَشمَم
به سَلْطنت تو نِشَسته، مُلوک بر اَطْراف

تو بر مَقامه خویشی وز آنچ گفتم بیش
وَلیک دیده زِ هَجْرت، نه روشنست نه صاف

شُعاع چهره او، خود نَهان‌ نمی‌گردد
بُرو تو غَیرتِ بافنده پَرده‌ها می‌باف

تو دِلْفَریب، صِفَت‌های دِلْفَریب آری
وَلیک آتشِ من کِی رَها کُند اوصاف؟

چو عاشقانْ به جهانْ جان‌ها فِدا کردند
فِدا بِکَردم جانیّ و جانِ جان به مَصاف

اگر چه کعبه اِقْبالْ جانِ من باشد
هزار کعبه جان را بگِردِ توست طَواف

دَهان بِبَسته‌‌‌ام از رازْ چون جَنینِ غَمَم
که کودکان به شِکَم دَر، غذا خورند از ناف

تو عقلِ عقلی و من مَستِ پُرخَطایِ تواَم
خَطایِ مَست بُوَد پیشِ عقلِ عقلْ مُعاف

خُمارِ‌ بی‌حَدِ من، بَحْرهایِ میْ خواهد
که نیست مَستِ تو را رَطْل‌ها و جَرّه کَفاف

بجُز به عشقِ تو جایی دِگَر‌ نمی‌گُنجَم
که نیست موضِعِ سیمرغِ عشقْ جُز کُهِ قاف

نه عاشقِ دَمِ خویشم، وَلیک بویِ توست
چو دَم زَنَم زِ غَمَت، از مِآت و از آلاف

نه اِلْف گیرد اَجْزایِ من به غیرِ تو دوست
اگر هزار بِخوانند سوره ایلاف

به نورْ دیده سَلَف بَسته‌‌‌ام به عشقِ رُخَت
که گوشِ من نَگُشایَد به قِصّه اَسْلاف

مَنَم کمانچه نَدّافْ شَمسِ تبریزی
فُتاده آتشِ او در دُکانِ این نَدّاف
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۰۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.