۲۸۹ بار خوانده شده

بخش ۲۷ - کشته شدن دیو به دست جمشید

ز قلب لشکر آمد سوی جمشید
چو ابری کاندر آید پیش خورشید

بدو راند از هوا سنگ آسیا را
ملک از خویش رد کرد آن بلا را

دراز آهنگ دیدش قصد پا کرد
به تیغش گرد ران از تن جدا کرد

نهاد آن گرد ران بر گردن اکوان
نگون شد چون به برج شیر کیوان

به تیغ دیگرش از پا درافکند
به زخمی دیگرش از تن سر افکند

سنان را افسری کرد از سر دیو
سراسر شد گریزان لشکر دیو

ملک شکر خدای دادگر کرد
وز آن منزل به پیروزی گذر کرد

به قرب هفته‌ای ز آن کوه بگذشت
به هشتم خیمه زد بر عرصه دشت

ز گردون خویشتن را بر زمین یافت
در آن صحرا نشان آدمی یافت

زمین پر سبزه و آب روان دید
سرا و قصر و باغ و بوستان دید

به دشت اندر خرامان باز یاران
به کوه اندر تذر و و باز یاران

مقامی دید با امن و سلامت
ملک روزی دو کرد آنجا اقامت

بپرسید از یکی کاین مرز و این بوم
چه می‌خوانند؟ گفتا: ساحل روم

از اینجا چون گذشتی مرز روم است
ولی بحری عجب خونخوار و شوم است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۶ - روان شدن جمشید از ولایت پریان بسوی روم
گوهر بعدی:بخش ۲۸ - در دیر راهب
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.