۳۵۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۹۷

مَدارَم یک زمان از کارْ فارغ
که گردد آدمی غَم خوارْ فارغ

چو فارغ شُد غَم او را سُخره گیرد
مَبادا هیچ کَس ای یارْ فارغ

قَلَنْدَر گر چه فارغ می‌نِمایَد
وَلیکن نیست در اَسْرارْ فارغ

زِ اَوَّل می‌کَشَد او خارِ بسیار
همه گُل گشت و گشت از خار فارغ

چو موری دانه‌ها اَنْبار می‌کرد
سُلَیمان شُد شُد از اَنْبارْ فارغ

چو دریایی‌‌ست او پُرکار و بی‌کار
ازو گیرند و او زِایثارْ فارغ

قَلَنْدَر هست در کَشتی نِشَسته
رَوان در راه و از رَفتارْ فارغ

دَرین حیرت بَسی بینی دَرین راه
زِ کَشتیّ و زِ دریابارْ فارغ

به یادِ بَحر مَست از وَهْمِ کَشتی
نِشَسته اَحْمَقی بسیارْ فارغ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۹۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.