۲۷۳ بار خوانده شده

قطعه شمارهٔ ۱۶۱

مرحبا ای آصف جم قدر کیوان رفعتم
کز سم اسب به مژگان گرد ره بزدودمی

بر جگر نگذاشت چرخم آب گونه دیده را
تا زدی آب رهت سقاییش فرمودمی

آفتابی سوی مغرب رفته و باز آمده
کاشکی من سایه وار اندر رکابت بودمی

من سر و پایی ندارم گر سرم بودی و پا
زین بشارت پای کوبان بر فلک سر سودمی

عزم استقبال کردم گشت مانع درد پا
گر سرم کردی مدد کی درد پا بستودمی

هست درد پا و در سر نیست سامانی مرا
گر سرم بودی به ره این ره به سر پیمودمی

ملک می‌گوید که ظلت کاش بودی جاودان
بر سر من تا منت در سایه می‌آسود می
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قطعه شمارهٔ ۱۶۰
گوهر بعدی:قطعه شمارهٔ ۱۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.