۲۹۰ بار خوانده شده

قطعه شمارهٔ ۱۲۴

شاها از میان جان و دل بیگاه و گاه
من دعایت با دعای قدسیان پیوسته‌ام

با وجود ابر احسانت که بر من فایض است
راستی از منت دور فلک وارسته‌ام

ای خداوندی که رنگ و بوی بزمت چون بدید
گفت گل بر خود چه می‌خندی که اینجا دسته‌ام

درد چشمی ناگهانم خاست و اندر خانه‌ای
تنگ و تاری همچو چشم خویشتن بنشسته‌ام

کرده‌ام عادت به چشم و سر به درگاه آمدن
زان نمی‌آیم که چشمم بسته و من خسته‌ام

چشم‌های بنده از نادیدنت دیوانه‌ام
هر دو را زان روی چون دیوانگان بر بسته‌ام

دولتت بادا ابد پیوند و خود باشد چنین
بارها عقل این سخن در گوش گفت آهسته‌ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قطعه شمارهٔ ۱۲۳
گوهر بعدی:قطعه شمارهٔ ۱۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.