۲۶۳ بار خوانده شده

قطعه شمارهٔ ۹۱

ایا شهی که غبار سپاه منصورت
عذار فتح به خط معنبر آراید

سوار همت تو گوی جاه در میدان
ببردی از خم چوگان چرخ بر باید

اگر محاصره آسمان کند رایت
به یک دو ماهش هر نه حصار بگشاید

شهاز گردش گردون شکایتی است مرا
که ذکر آن به چنین حضرتی نمی‌شاید

منم که مریم فکر مسیح خاصیتم
به مدحت تو همه ساله روح می‌زاید

به فر دولت تو همتی است سلمان را
که نور خواستنش ز آفتاب عار می‌آید

اگر به تشنگیش جان به لب رسد حاشا
که پیش بحر به خواهشگری لب آلاید

چو پای صدر کشد در گلیم درویشی
سر تجرد او ترک آسمان ساید

حطام فانی دنیا بدان می‌ارزد
که طوق منت آن گردنی بفرساید

طمع نمی‌کنم و خود چه سود از آن طمعی
که مرد را ببرد آب و نان نیفزاید

توقع است ز لطف توام که بهتر ازین
به حال من نظر التفات فرماید

بقای عمر تو بادا که بنده را به جهان
به غیر عمر تو چیزی دگر نمی‌باید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قطعه شمارهٔ ۹۰
گوهر بعدی:قطعه شمارهٔ ۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.