۳۶۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۶۵

آن مَهْ که هست گَردون گَردان و بی‌قَرارش
وانْ جان که هست این جانْ وین عقل مُسْتَعارَش

هر لحظه اختیاری نو نو دَهَد به جان‌ها
وین اختیارها را بِشْکَسته اختیارش

من جسم و جان نَدانَم من این و آن نَدانَم
من در جهان نَدانَم جُز چَشمِ پُرخُمارش

آن رویِ هَمچو روزَش وان رَنگِ دِلْفُروزَش
وان لُطفِ توبه سوزَش وان خُلْقِ چون بهارش

عشقش بَلایِ توبه داده سِزایِ توبه
آخِر چه جایِ توبه با عشقِ توبه خوارَش؟

چون دوست و دشمنِ او هستند رَهزَنِ او
ماییم و دامَنِ او بِگْرفته اُسْتوارش

از عشقِ جام و دورَش شاید کَشید جورَش
چون گوشْ دوست داری می‌بوس گوشوارَش

من حَلقه‌هایِ زُلفَش از عشقْ می‌شُمارَم
وَرْنه کجا رَسَد کَس در حَدّ و در شُمارَش

لُطفَش هَمی‌شُمارَم دلْ با دَمِ شِمُرده
جانیش بَخشْ آخِر ای کُشته زارْزارَش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.