۳۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۶۴

می‌گفت چَشمِ شوخَش با طُرّ‌هٔ سیاهَش
من دَم دَهَم فُلان را تو دَررُبا کُلاهَش

یعقوب را بگویم یوسُف به قَعْرِ چاه است
چون بر سَرِ چَهْ آید تو دَرفَکَن به چاهَش

ما شکلِ حاجیانیم جاسوس و رَهْ زَنانیم
حاجی چو در رَهْ آید ما خود زَنیم راهَش

ما شاخِ اَرْغَوانیم در آب و میْ نِماییم
با نَعْلِ بازگونه چون ماه و چون سپاهَش

روباه دید دُنْبه در سَبزه زار و می‌گفت
هرگز کِه دید دُنْبه بی‌دام در گیاهَش؟

وان گُرگ از حَریصی در دُنْبه چون نَمَک شُد
از دامْ بی‌خَبَر بُد آن خاطِرِ تَباهَش

اَبْلَه چو اَنْدَراُفْتَد گوید که بی‌گُناهَم
بس نیست ای برادر آن اَبْلَهی گُناهَش؟

اَبْلَه کننده عشق است عشقی گُزین تو باری
کَابْلَه شُدن بِیَرزَد حُسن و جَمال و جاهَش

پایِ تو دَرد گیرد اَفْسونِ جانْ بَرو خوان
آن پایِ گاو باشد کَافْسونِ اوست کاهَش

حَلْقِ تو دَرد گیرد هَمراهِ دَم پَذیرد
خود حَلْق کِی گُشایَد بی‌آهِ غُصّه کاهَش

تا پیشگاهِ عشقش چون باشد و چه باشد
چون ما زِ دست رفتیم از پایگاهِ جاهَش

تا چه جَمال دارد آن نادره مُطَرِّز
که سوختْ جانِ ما را آن نَقْشِ کارگاهَش

زَانْدیشه می‌گُذارم تا خود چه حیله سازم
با او که مَکْر و حیله تَلقین کُند اِلٰهَش

آن کَس که گُم کُند رَهْ با عقل بازگردد
وان را که عقل گُم شُد از کی بُوَد پَناهَش؟

نی ما از آنِ شاهیم؟ ما عقل و جان نخواهیم
چه عقل و بَند و پَندش؟ چه جان و آهْ آهَش؟

مَستی فُزود خامُش تا نُکته‌یی نَرانی
ای رَفته لااُبالی در خونِ نیک خواهَش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.