۵۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۵۸

آنِ مایی هَمچو ما دِلْشاد باش
در گُلِسْتان هَمچو سَرو آزاد باش

چون زِ شاگردانِ عشقی ای ظَریف
در گُشادِ دلْ چو عشقْ اُستاد باش

گَر غمی آید گِلویِ او بگیر
داد ازو بِسْتان امیرِ داد باش

جانِ تو مَست است در بَزمِ اَحَد
تَنْ میانِ خَلْق گو آحاد باش

گاه با شیرینْ چو خُسرو خوش بِخَند
گَهْ زِ هَجْرش کوه کَن فرهاد باش

گَهْ نَشاط اَنگیز هَمچون گُلْشَنَش
گَهْ چو بُلبُل نال و خوش فریاد باش

پیشِ سَروَش چون خُرامَد خاک باش
چون گُلَش عَنْبَر فَشانَد باد باش

حاصل این است ای برادر چون فَلَک
در جهانِ کُهنه نوبُنیاد باش

در میانِ خارها چون خارپُشت
سَر درون و شادمان و راد باش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.