۲۸۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۲

مبارک منزلی، کانجا فرود آید چو تو ماهی
همایون عرصه‌ای، کارد به سویش رخ چنین شاهی

روان شد موکب جانان چرایی منتظر ای جان؟
چو خواهی رفت ازین بهتر نخواهی یافت همراهی

مکن عیبم که می‌کاهم چو ماه از تاب مهر او
که گر ماهی تب مهرش کشد گویی شود کاهی

مرا نقدی که در وجهش نشیند نیست الا شک
مرا پیکی که ره آرد به کویش نیست جز آهی

تو آزادی و احوال گرفتاران نمی‌دانی
دل مسکین من با توست ازو می‌پرس گه گاهی

عزیزی کو نیفتادست در بندی چه می‌داند
که در کنعان اسیری را چه افتادست در چاهی

من خاکی نه آن گردم که از کوی تو برخیزم
عجب چون من از کوی تو برخیزد هوا خواهی

چو بادم در رهت پویان من بیمار و می‌ترسم
مبادا کز منت بر دل نشیند گرد اکراهی

نه تنها من به سودای سر زلفت گرفتارم
که زلفت رابه هر شستی چو سلمان است پنجاهی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.