۷۵۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۵۴

من تواَم تو مَنی ای دوست مَرو از بَرِ خویش
خویش را غیرْ مَیَنگار و مَران از دَرِ خویش

سَر و پا گُم مَکُن از فِتْنهٔ‌ بی‌پایانت
تا چو حیران نَزَنَم پایِ جَفا بر سَرِ خویش

آن کِه چون سایه زِ شَخصِ تو جُدا نیست مَنَم
مَکَش ای دوست تو بر سایهٔ خود خَنْجَرِ خویش

ای درختی که به هر سوت هزاران سایه‌ست
سایه‌ها را بِنَواز و مَبُر از گوهرِ خویش

سایه‌ها را همه پنهان کُن و فانی در نور
بَرگُشا طَلْعَتِ خورشیدِ رُخِ اَنْوَرِ خویش

مُلْکِ دل از دودلیِّ تو مُخَبَّط گشته‌‌‌ست
بر سَرِ تَخت بَرآ پا مَکَش از مِنْبَرِ خویش

عقلْ تاج است چُنین گفت به تَثمیل علی
تاج را گوهرِ نو بَخش تو از گوهرِ خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.