۲۷۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۸

نه در کوی تو می‌یابم مجالی
نه می‌بینم وصالت هر به سالی

مجالی کی بود بر خاک آن کوی؟
که باد صبح را نبود مجالی

ز مهر روی چون ماه تمامت
تنم گشت از ضعیفی، چون هلالی

خیال خواب دارد، دیده من
مگر کز وصل او، بیند خیالی

تو گر برگشتی از پیمان دل من
نگردد هرگز از حالی به حالی

نگویم بیش ازین، با تو غم دل
مبادا کز منت گیرد ملالی!

بیا کز دوری روی تو سلمان
تنش از ناله شد مانند نالی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.