۳۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۰

تو می‌روی و من خسته باز می‌مانم
چگونه بی تو بمانم، عجب همی مانم

تو باد پای عزیمت، چو باد می‌رانی
من آب دیده گلگون چو آب می‌رانم

تو آفتاب منیزی که می‌روی ز سرم
فتاده بر سر ره من به سایه می‌مانم

شکسته بسته زلف توام روا داری
فرو گذاشتن آخر چنین پریشانم؟

بدست لطف عنان را کشیده‌دار که من
ز پای بوس رکاب تو باز می‌مانم

نه پای عزم و نه جای نشست در منزل
بمانده‌ام ره بیرون شدن نمی‌دانم

دریغ روز جوانی که می‌رود عمرم
فسوس عمر گرامی که می‌رود جانم

تو آن نه‌ای که کنی گاگاه سلمان را
به نامه یاد و من این نانوشته می‌خوانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.