۳۷۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۰

آرزو دارم ز لعلش تا به لب جام مدام
وز سرم بیرون نخواهد رفتن این سودای خام

چون قدح در دل نمی‌آید مرا الا که می
چو صراحی سر نمی‌آرم فرو الا به جام

باده گر بر کف نهم، با یاد او بادم حلال
باد اگر بر من وزد، بی بوی او بادم حرام

من به بویش گه به مسجد می‌روم گاهی به دیر
مست آن بویم ندانم این کدام است آن کدام؟

گر به دیر اندر نشان دوست یابم از حرم
رخ به دیر آرم نگردم بازگرد آن مقام

ساقیا من پخته‌ام، بویی تمام است از میم
خام را ده جام و کار ناتمامان کن تمام

زاهدان خشک را در مجمع رندان چه کار؟
خلوت خاص است و اینجا بر نتابد بار عام

دیگران گر نام و ننگی را رعایت می‌کنند
هست پیش عارفان آن نام، ننگ و ننگ، نام

دشمنان گفتند: کام دوست ناکامی توست
عاقبت سلمان به رغم دشمنان شد، دوستکام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.