۳۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۰

نداشت این دل شوریده تاب سودایش
سرم برفت و نرفت از سرم تمنایش

به نرد درد چو وامق نبود مرد حریف
هزار دست پیاپی ببرد عذرایش

کسی نتافت از و سر چو زلفش از بن گوش
سیاه روی درآمد فتاد و در پایش

غمش ز جای خودم برد و خود چه جای من است
که گر به کوه رسد، برکند دل از جایش

رخ مرا که برو سیم اشک می‌آید
بیان عشق عیان می‌شود ز سیمایش

نهفته داشت دلم راز عشق چون غنچه
هوای دوست دمش داد و کرد رسوایش

دل مرا که امروز رنجه داشت چه غم
دلم خوش است که خواهد نواخت فردایش

همه امید به آلا و رحمتش دارد
وجود من که ز سر تا بپاست آلایش

گناهکار و فرومانده‌ام ببخش مرا
که هست بر من بیچاره جای بخشایش

سواد هستی سلمان ز روی لوح وجود
رود ولیک بماند نشان سودایش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.