۲۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۳

زلف و رخسار تو را شام و سحر چون خواند؟
هر که یک حرف سیاهی ز سپیدی داند

می‌کنم ترک هوای سر زلف تو و باز
باد می‌آید و این سلسله می‌جنباند

اشک من آنچه ز زار دل من می‌گوید
راست می‌گوید و از دیده سخن می‌راند

دل به او دادم و او کرد به جانم بیداد
هیچکس نیست که داد من از او بستاند

آب چشمم ننشاند آتش و من می‌دانم
کاتش من به جز از خاک درش ننشاند

هر چه گوید ز لبش جان، همه شیرین گوید
و آنچه داند ز رخش دل، همه نیکو داند

ماند سلمان ز درت دور و چنان می‌شنود:
که مراد تو چنین است و بدین می‌ماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.