۲۹۹ بار خوانده شده
کسی که قصه درد مرا نمیداند
ز لوح چهره من یک به یک فرو خواند
حدیث شوق به طومار گر فرو خوانم
بجان دوست که طومار سر بپیچاند
بیا که مردم چشمم سرشک گلگون را
به جست و جوی تو هر سو چو آب میراند
نگویمت: به تو میماند از عزیزی عمر
که عمر اگرچه عزیز است، هم نمیماند
به آروزی خیال توام خوش آمد خواب
گر آب دیده من بر منش نشوراند
به آب دیده بگردانم از جفای تو دل
که آب دیده من سنگ را بگرداند
گرفت دیده من آب و دل در آن آتش
که گر خیال تو آید کجاش بنشاند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
ز لوح چهره من یک به یک فرو خواند
حدیث شوق به طومار گر فرو خوانم
بجان دوست که طومار سر بپیچاند
بیا که مردم چشمم سرشک گلگون را
به جست و جوی تو هر سو چو آب میراند
نگویمت: به تو میماند از عزیزی عمر
که عمر اگرچه عزیز است، هم نمیماند
به آروزی خیال توام خوش آمد خواب
گر آب دیده من بر منش نشوراند
به آب دیده بگردانم از جفای تو دل
که آب دیده من سنگ را بگرداند
گرفت دیده من آب و دل در آن آتش
که گر خیال تو آید کجاش بنشاند
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.