۳۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۵

مرا هوای تو از سر بدر نخواهد شد
شمایل تو ز پیش نظر نخواهد شد

اگر سرم برود گو برو مراد از سر
هوای توست مرا آن ز سر نخواهد شد

دلم به کوی تو رفت و مقیم شد آنجا
وزان مقام به جایی دگر نخواهد شد

سرم برفت به سودای وصل، می‌دانم
که این معامله با او به سر نخواهد شد

چنان ز چشم تو در خواب مستیم که مرا
ز خواب خوش به قیامت خبر نخواهد شد

به نوک غمزه چون نیشتر بخواهی ریخت
هزار خون که سر نیش‌تر نخواهد شد

خدنگ غمزه‌ات از جان اگر چه می‌گذرد
ولیکن از دل سلمان بدر نخواهد شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.