۴۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۳۳

دَرونِ ظُلْمَتی‌‌‌ می‌جو صِفاتَش
که باشد نور و ظُلْمَتْ مَحوِ ذاتَش

دران ظُلْمَت رَسی در آبِ حیوان
نه در هر ظُلْمَت است آبِ حَیاتَش

بَسی دل‌‌ها رَسَد آن جا چو بَرقی
ولی مُشکل بُوَد آن جا ثَباتَش

خُنُک آن بیدَقِ فَرُّخ رُخی را
که هر دَم‌‌‌ می‌رَسانَد شَهْ به ماتَش

بَسی دل‌‌ها چو شِکَّر شُد شِکَسته
نگشته صاف و نابَسته نَباتَش

بِپوشیده زِ خود تَشریفِ فَقْرش
هم از یاقوتِ خود داده زَکاتَش

اگر رویَش به قبله‌‌‌ می‌نَبینی
درونِ کعبه شُد جایِ صلاتَش

شَبِ قَدْر است او دَریاب او را
اَمان یابی چو بَرخوانی بَراتَش

زِ هِجْرانِ خداوند شَمسِ تبریز
شُده نالانْ حَیاتَش از مَماتَش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.