۲۹۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۵

هر ذره که عکسی، ز رخ یار، ندارد
با طلعت خورشید بقا، کار ندارد

کوه و کمر و دشت، پر از نور تجلی است
لیکن همه کس، طاقت دیدار ندارد

در دل تویی و راز تو غیر از تو و رازت
کس راه درین پرده اسرار ندارد

دامن مکش از من، که رفیق گل نازک
خارست و گل از صحبت او عار ندارد

بلبل همه شب در غم گل بر سر خار است
گو گل مطلب هر که سر خار ندارد

در آینه‌اش، جمله خلایق نگرانند
فی‌الجمله، یکی، زهره گفتار ندارد

هر آینه دارد طرف روی تو، زنگار
آن آینه کیست، که زنگار ندارد

دریاب که افتاد، زناگه، به دیارت
بیمار و غریب این دل و تیمار ندارد

در چشم تو زهاد نمایند، که چشمت
مست است و غم مردم هشیار ندارد

دارم غم جان و دل بیمار و در این حال
آنکس کندم عیب، که بیمار ندارد

آورد به کفر شکن زلف تو، سلمان
اقرار و بدین کیش، کس انکار ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.