۳۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۴

ما را به جز از عشق تو، در خانه کسی نیست
بنمای رخ، از پرده که در خانه کسی نیست

بردار مه از سلسله تا خلق بدانند
کز سلسله داران تو، دیوانه کسی نیست

فرزانه‌تر مردم اگر، زاهد و صوفی است
ای دوست به دوران تو، فرزانه کسی نیست

در خلوت دل، ساختمت، منزل و آنکس
گر دل نکند، منزل جانانه کسی نیست

خمار به اغیار مده، باده که خام است
مطرب مزنش در، که در آن خانه، کسی نیست

سرگشته بسی‌اند، ولی، آنکه چو پرگار
دارد قدمی ثابت و مردانه، کسی نیست

دلگرمی پروانه ده‌ای شمع که در عشق
امروز، به جانبازی پروانه کسی نیست

سلمان، مطلب، یار که بسیار بجستند
زین جنس، درین منزل ویرانه کسی نیست

یاری که به کامت برساند، ز دل خود
در دور، به جز ساغر و پیمانه کسی نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.