۳۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۵

درون، ز غیر بپرداز و ساز، خلوت دوست
که اوست، مغز حقیقت، برون از همه پوست

دویی میان تو و دوست هم ز توست، ار نی
به اتفاق دو عالم یکی است، با آن دوست

تو را نظر همگی بر خود است و آن هیچ است
تو هیچ شو همه، وانگه بدان، که خود همه اوست

برای دیدن رویش مگرد، گرد جهان
که او نشسته، چو آیینه، با تو رو باروست

مشو، به نقش و نگار جمال او، قانع
که حسن طلعت آن گل، چو غنچه تو بر توست

به پیش دوست مبر، جز متاع دل، چیزی
اگر چه سنگ دلست، آن صنم، ولی دلجوست

اگر چه آب حیات لبش روانبخش است
هزار، چون خضرش، تشنه مرده بر لب جوست

اگر به تربت سلمان رسی، ببوی، گلش
که این گل، از اثر صحبت گل خوشبوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.