۳۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۰

باز جانم، هدف تیر کمان ابرویی است
که کمان غم عشقش، نه به هر بازویی است

دل من، تافته طره مشکین زلفی است
جانم آویخته سلسله گیسویی است

همه در طره و گیسو نتوان پیچیدن
کانچه من دیده‌ام از ملک جمالش، مویی است

هر زمان حسن تو را، جلوه و رویی دگر است
لاجرم در صفتش، هر سخنم را رویی است

می‌کنی ناز به ابروی و بلی، ناز، رسد
به همه روی، کسی را، که چنان ابرویی است

به تماشا، تو مپندار که در چشم من است
هر کجا برگ گلی تازه و تر برجویی است

اگر ای دل، به غم آباد بلایی برسی
خانه در کوی رضا جوی، که ایمن کویی است

اندرین راه، بلا نیست ملامت سلمان
وین بلا آمده بر جان تو از هر سویی است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.