۳۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۱

تا در سرم، ز زلف تو، سودا فتاده است
کارم ز دست رفته و در پا، فتاده است

بی‌اتفاق صحبت و بی‌اختیار هجر
مشکل حکایتی است که ما را فتاده است

چون شمع، می‌گدازم و روشن نمی‌شود
کین خود، چه آتشی است که در ما فتاده است؟

گر افتدت هوس، که بپرسی، دل مرا
در زلف خود بجو، که هم آنجا فتاده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.