۳۳۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۵

مرا ز هر دوجهان، حضرت تو، مقصود است
که حضرتت به حقیقت، مقام محمود است

دریچه نظر و رهگذار خاطر من
جز از خیال تو، بر هرچه هست، مسدود است

اگر ز دل غرض توست صبر، معدوم است
وگر مراد تو از من وفاست، موجودست

صبا ز رهگذر کوی توست، غالیه سا
بس است باد صبا را، اگر همین سود ست

به چهره، خاک درت را نمی‌دهم زحمت
از آنکه چهره به خوناب دیده، پالودست

پناه بر دل من، به سایه زلفت
چه سایه‌ایست که بر آفتاب ممدود است؟

به بندگی، از ازل، با تو بسته‌ام عهدی
چگونه ترک کنم عادتی که معهود است؟

ز شوق بزم تو در دیده و دل سلمان
مدام، اشک صراحی و ناله عودست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.