۳۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۴۹

ای زلف تو مسکن دل شیدائی
وی روی تو مجموع همه زیبائی

جان در تن هیچکس نماند ز نهار
آن عارض و زلف را بکس بنمائی

از حسرت آن لبم بلب آمد جان
از فکرت آن دهان شدم شیدائی

بیمار شدم ز آرزوی چشمت
گشتم ز خیال خال تو سودائی

ایمان بسواد کفر زلفت دادم
بستم زنار و بستدم ترسائی

از حسرت آن میان شدم چون موئی
باشد روزی که در کنارم‌ آئی

گر در نظر تو فیض پستست ولی
دارد ز خیال قد تو بالائی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.