۳۵۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۳۵

روی جانان مگر از دیدهٔ جانان بینی
یا مگر ز آینهٔ طلعت خوبان بینی

آن جمالی که فروغش کمر کوه شکست
کی توان از نظر موسی عمران بینی

باجابت نرسد تا تو تو باشی «ارنی»
«لن ترانی» شنوی موسی و حرمان بینی

گر تو در هستی او هستی خود در بازی
مشگل خویش در اینره همه آسان بینی

گم شو ای ذره در آن مهر که تا سر نهان
مو بمو فاش در آن زلف پریشان بینی

نیستی گیر و بمان طنطنه و هستی را
اولیا وار که تا دولت ایشان بینی

دل چه در باختی ای فیض ز جان هم بگذر
کز سر جان چه گذشتی همه جانان بینی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.