۳۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۲۱

ای که خواهی دل ما را بجافاها شکنی
نکنی هی نکنی هی نکنی هی نکنی

طاقت سنگ جفا شیشه دل کی آرد
نزنی هی نزنی هی نزنی هی نزنی

نخل امید تو کز وی چمن دل تازه است
نکنی هی نکنی هی نکنی هی نکنی

ای که گفتی نکنم چارهٔ درد تو بناز
بکنی هی بکنی هی بکنی هی بکنی

عهدها چون دل ما چند شکستی و دگر
شکنی هی شکنی هی شکنی هی شکنی

دوست را از نظر خویش چرا بیجرمی
فکنی هی فکنی هی فکنی هی فکنی

گفتی ای فیض من از عشق بتان دل بکنم
نکنی هی نکنی هی نکنی هی نکنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.