۳۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۸۱

گره از زلف خویش وا کردی
بر دلم بستی و رها کردی

در میان بلاش سر دادی
عقدهٔ محکمش بپا کردی

راه بیرون شدن برو بستی
در اندوه و غصه وا کردی

مرغ زار شکسته بالی را
هدف تیر ابتلا کردی

طایر قدس را ببستی بال
طعمهٔ اژدر بلا کردی

از برای تو من چها کردم
تو بپاداش آن جفا کردی

در رهت من بجان وفا کردم
تو بجای وفا جفا کردی

ز آتش غصه سوختی جانم
خاکم اندر هوا هبا کردی

هر بلائی که بود در عالم
بر سر فیض مبتلا کردی

هر چه کردی بجای من ای جان
نیک بایسته و بجا کردی

آفرین باد ای طبیب دلم
همه درد مرا دوا کردی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.