۳۴۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۷۳

شعلهٔ حسنی ز رخسار بتان افروختی
آتشی در ما زدی از پای تا سر سوختی

قامت بالا بلندان بر فلک افراختی
در هواشان شعلهٔ دل تا فلک افروختی

برقی از نورت درخشان کردی از مه طلعتان
ساختی با بیوفایان خرمن ما سوختی

گر نه استاد ازل در پرده بودی جلوه‌گر
چشم فتان ازکجا این دلبری آموختی

کردیم دیوانه گفتی راز ما با کس مگوی
پردهٔ عقلم دریدی و دهانم دوختی

خاکساری بندگی افتادگی بیچارگی
فیض از عشق بتان سرمایها اندوختی

هیچکس در هیچ سودا اینچنین سودی نکرد
عشق و آزادی خریدی دین و دل بفروختی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.