۳۵۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۴۷

ندارم خان و مانی حسبی الله
نخواهم آب و نانی حسبی الله

من از کون و مکان بیزار گشتم
شدم در لامکانی حسبی الله

جهانرا خط بیزاری کشیدم
چو خود گشتم جهانی حسبی الله

بستی طرفی از جان و نه از دل
نه دل خواهم نه جانی حسبی الله

مرا جانان پسند آمد نخواهم
نه اینی و نه آنی حسبی الله

نمیگیرم چو در دست من آمد
بموی او جهانی حسبی الله

در این آتش خوشم رضوان میارا
برای من جنانی حسبی الله

نعیم آتش عشقش مرا بس
بهشت جاودانی حسبی الله

چو یار آمد ز در خاموش شو فیض
عیان شد هر بیانی حسبی الله
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.