۳۴۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۴۲

گرفتم ملک جان الحمدالله
گذشتم از جهان الحمدالله

چه جان و چه جهان چه ملک و چه ملک
شدم تا جان جان الحمدالله

مکان را در نوردیدم بهمت
شدم تا لامکان الحمدالله

برون کردم سر از عالم نهادم
قدم بر آسمان الحمدالله

ز مهر فانیان دل بر گرفتم
شدم از باقیان الحمدالله

ز محکومان بریدم رو نهادم
سوی آن حکمران الحمدالله

ز چاه طبع یوسف وار رفتم
بسوی مصر جان الحمدالله

ز خوف عقل یونس وار جستم
بصحرای عیان الحمدالله

ز بود فیض و نابودش برستم
نه این ماند و نه آن الحمدالله
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.