۳۵۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۱۶

عشق رسید و دل بزد نوبت پادشاه نو
عقل و سپاه عقل را کرد برون سپاه نو

لشکر عشق خیمه زد در بر و بوم ملک دل
غلغله در بدن فکند مقدم پادشاه نو

عشق بدل مقیم شد دولت دل عظیم شد
یافت ز یمن طلعتش شوکت تازه جاه نو

قاضی شرع تاج یافت مذهب حق رواج یافت
در صف صوفیان چو زد نوبت لا اله نو

رسم و رهی که عقل داشت کرد از آن کناره دل
عشق چو در میان نهاد رسم نوی و راه نو

سوخته بود راه من دلق من و کلاه من
دوختم از لباس عشق دلق نو و کلاه نو

زاهد رو بکعبه را قبله صد و مرا یکیست
گرچه بهر دمی کنم روی بقبله گاه نو

رو بنما که بر سپهر کهنه شدند ماه و مهر
ای رخت آفتاب نو هر طرفیش ماه نو

فیض بسینه تا بکی آه قدیم میکنی
هر نفس از درون بر آر نالهٔ تازه آه نو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.