۳۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۹۲

بَرخیز و صَبوح را بَرانگیز
جانْ بَخشْ زمانه را و مَسْتیز

آمیخته باش با حَریفان
با آبْ شراب را مَیامیز

یادِ تو شراب و یادِ ما آب
ما چون سَرِخَر تو هَمچو پالیز

ای غَم اَجَلَت دَرین قِنینه‌‌‌ست
گَر مُردَنَت آرزوست مَگْریز

مرگِ نَفْس است در تَجَلّی
مرگِ جُعَل است در عَبربیز

مَجْلِسْ چَمَنی‌ست و گُل شِکُفته
ای ساقیِ هَمچو سَرو بَرخیز

این جامِ مُشَعْشَع آن گَهی شَرم؟
ساقی چو تویی خَطاست پَرهیز

ما را چو رُخِ خوشَت بَراَفْروز
غَم را چو عَدویِ خود دَرآویز

هِشْتیم غَزَل که نوبَتِ توست
مَردانه دَرآ و چُست و سَرتیز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.