۳۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۹۱

ماییم فِداییان جانْ باز
گُستاخِ و دَلیر و جِسْم پَرداز

حیف است که جانِ پاکِ ما را
باشد تَنِ خاکسار اَنْباز

ز آغازْ همه به آخِر آیند
ز آخِرِ بِرَویم ما به آغاز

هین باز پَرید جُمله یاران
شَهْ باز بِکوفْت طَبْلِ شَهْباز

شش سویْ مَپَر بِپَر از آن سو
کَنْدَر دلِ تو رَسید آواز

هان ای دلِ خسته نَقْل ما را
روزی دو سه مانده است می‌ساز

گَر خواری وگَر عزیزی این جا
زان سوست بَقا و مُلْک و اِعْزاز

مَگْشایْ پَرِ سُخَن کَزان سو
بی پَر باشد همیشه پَرواز

پوستِ سُخَن است این چه گفتم
از پوستْ کِه یافت مَغزِ آن راز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.