۳۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۷۸

یکدمک پیش ما بیا بنشین
تا بچندت جفا بود آئین

از غمت عاشقان دل شده را
آه جانسوز و اشگ خونین بین

شاید ار رحم در دلت باشد
کندت درد نالهای حزین

بنشین یک دم آتشی بنشان
بنشان آتشی دمی بنشین

پرسشی گر کنی غریبی را
کم نگردد ترا بدان تمکین

یکدمک یکدمک چه خواهد شد
جان من جان من بپرس و به بین

زار و بیچاره در غمت چه کند
بیدل و بیکسی غمین و حزین

کس شنیده است اینچنین ستمی
یا کسی دیده است یار چنین

دشمن ار بیندم بگرید خون
آه ازین دوستان دل سنگین

بی‌رخت گر بر آورم نفسی
آتش افتد در آسمان و زمین

سردهم گر بکام دل آهی
دود آهم رسد به علیین

جگر از راه دیده پی در پی
می‌کند دست و دامنم رنگین

تا بنزد خودم بخوان بنواز
یا سرم را ببر بخنجر کین

فیض از عشق اگر نداری دست
بردت عشق تا بهشت برین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.