۳۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۷۰

شدم آتش از غم او که مگر دمی کنم جا
چو درون سنگ آتش بدل چو سنگ او من

پری خیالش آید ز سرم خرد رباید
بچه سان رهم ندانم ز خیال شنگ او من

نچنان نهنگ عشقش بدمم فرو کشیده
که خلاصیی توانم ز دم نهنگ او من

تن من چه خاک گردد همه گلستان برویم
که شوم ببوی او من که شوم برنگ او من

اگراو زند به تیرم و گر او زند بسنگم
نرم ز پیش تیرش نجهنم ز سنگ او من

بجفاش صلح کردم ببلاش دل نهارم
نکشم ز کوی او پا نرهم ز چنگ او من

همه اوست خیر و خوبی همه من نیاز و زاری
همه عز و فخر من او همه ننگ و عار او من

دل و دین عمر دادم بهواش فیض و رفتم
نگرفته هیچ کامی ز دهان تنگ او من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۶۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.