۶۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۶۶

ای که هم دردی و هم درمان من
وی که هم جانی و هم جانان من

دردم از حد رفت درمانی فرست
ای دوای درد بی درمان من

تا بکی سوزد دلم در آتشت
رحمی آخر بر دل من جان من

آتش عشقت سراپایم گرفت
سوخت خشک و ترزخان و مان من

روز اول دین و دل دادم ز دست
تا چو آرد بر سر پایان من

راز خود هر چند پنهان داشتم
فاش کرد این دیدهٔ گریان من

یادگار از فیض در عالم بماند
قصه عشق من و جانان من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.