۲۹۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۵۱

ای خدا این درد را درمان مکن
عاشقانرا بیسرو سامان مکن

درد عشق تو دوای جان ماست
جز بدردت درد ما درمان مکن

از غم خود جان ما را تازه دار
جز بغم دلهای ما شادان مکن

خان و مان ما غم تو بس بود
خان مانی بهر بی‌سامان مکن

زاب دیده باغ دل سر سبزدار
چشمهٔ این باغ را ویران مکن

بادهٔ عشقت زمستان وامگیر
مست را مخمور و سر گران مکن

از «سقا هم ربهم» جامی بده
تشنه را ممنوع از احسان مکن

شربت وصلت ز بیماران عشق
وامگیر و خسته را بیجان مکن

رشتهٔ جانرا بعشق خود ببند
جان ما جز در غمت نالان مکن

مستمر دار آن عنایتهای شب
روز وصل فیض را هجران مکن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.