۲۹۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۱۹

بر دل تنگ ما فضای جهان
تیره شد از کشاکش تن و جان

تن خراست و علف همیخواهد
جان چو عیسی خدایرا جویان

دل ما صورتان بی معنی
در میان دو ضد شده حیران

کار هر روز ما نیاید راست
یا غم جان خوریم یا غم نان

گر بجان میرویم کو پر و بال
ور بتن می تنیم حیف از جان

بخیه بر آن زنیم این بدرد
ور بدوزیم این بدرد آن

گر کم این نهیم کو آن صبر
ور کم آن نهیم وای بر آن

زینغم جانگداز در رنجیم
در بلا مانده‌ایم سر گردان

تا بکی سر نهیم بر زانو
چند پیچیم پای در دامان

چون زید کس بزخم بی مرهم
چون کند کس بدرد بی درمان

مرگ کو تا که وارهیم ز تن
عشق کوتا که بگذریم ز جان

یا مماتی که نیست گردد این
یا حیاتی که جمله گردد آن

ساقیا ساقیا بده قدحی
تا بیابیم زین کشاکش امان

بگذریم از سر مکان و مکین
در نوردیم این زمین و زمان

تا به بینیم عالمی یکدست
جان شده‌ تن در آن و تن هم جان

هر دو با هم یکی شده آنجا
آن بود این و این بود هم آن

عالمی بی تزاحم اضداد
خوش بجنبیم اندر امن و امان

سخنت چون بمأمن انجامید
بس کن ای فیض گفتگو و بمان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.