۳۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۰۹

در حریم قدس جانرا نیست بار از ننگ تن
ننگ تن یا رب بیفکن از روان پاک من

بخیه تا کی بر تن بر حیف خود خواهیم زد
کی بود کز دوش جان افتاده باشد بار تن

نی غلط کردم که بی تن جان نمییابد کمال
چند روزی بهر جان باید کشیدن رنج تن

گر نبودی تن چسان جان علم و فصل اندوختی
گر نبودی تن چسان جان در جنان کردی وطن

آلتی جانرا بود ناچار در کسب و کمال
آلت کسب کمال جانست سر تا پای تن

مرکب جانست تن در راه صعب آخرت
در سفر ناچار باشد پاس مرکب داشتن

گرچه جان آسوده بود از جور تن پیش از سفر
لیک در وی بود پنهان عجب ولاف ما و من

خاکساری دید و عجز و محنت و رنج و شکیب
شد تمام و پخته و دانا و بینا ممتحن

باز در جای قدیم خویش می گیرد قرار
رسته از آزار تن خالص زلاف ما و من

میشود قربان جان ما تن ما عاقبت
فیض چندی صبر کن بر رنج تن ای جان من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.