۳۳۸ بار خوانده شده
حسنش دریا و من سبویم
عشقش چوکان و من چه گویم
من قالبم او مرا چو جانست
او آب روان و من چه جویم
او چون نائی و من چه نایم
نالان و حزین و زار اویم
او از لب من سخن سراید
این نیست که ترجمان اویم
ای خواجه مرا حقیر مشمار
پروردهٔ دست لطف اویم
از نیک به جز نکو نیاید
چون او نیکوست من نکویم
چون پشت من اوست در همه حال
با او پیوسته روبرویم
گاه از شادی غزل سرایم
گاهم از غم چو فیض مویم
آنرا که بود بکوی او خاک
افتاده به چه خاک کویم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
عشقش چوکان و من چه گویم
من قالبم او مرا چو جانست
او آب روان و من چه جویم
او چون نائی و من چه نایم
نالان و حزین و زار اویم
او از لب من سخن سراید
این نیست که ترجمان اویم
ای خواجه مرا حقیر مشمار
پروردهٔ دست لطف اویم
از نیک به جز نکو نیاید
چون او نیکوست من نکویم
چون پشت من اوست در همه حال
با او پیوسته روبرویم
گاه از شادی غزل سرایم
گاهم از غم چو فیض مویم
آنرا که بود بکوی او خاک
افتاده به چه خاک کویم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.