۳۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۸۲

تو چَشمِ شیخ را دیدنْ مَیاموز
فَلَک را راستْ گَردیدنْ مَیاموز

تو کُل را جمعِ این اَجْزا مَپِنْدار
تو گُل را لُطف و خندیدنْ مَیاموز

تو بُگْشا چَشم تا مَهْتاب بینی
تو مَهْ را نور بَخشیدنْ مَیاموز

تو عقلِ خویش را از میْ نِگَه دار
تو میْ را عقل دُزدیدنْ مَیاموز

تو بازِ عقل را صَیّادی آموز
چُنین بیهوده پَرّیدنْ مَیاموز

یَتیمانِ فِراقَش را بِخَندان
یَتیمان را تو نالیدنْ مَیاموز

دلِ مَظْلوم را ایمِن کُن از تَرس
دلِ او را تو لَرزیدنْ مَیاموز

تو ظالم را مَدِه رُخْصَت به تَاویل
سِتیزا را سِتیزیدنْ مَیاموز

زبان را پَردگی می‌دار چون دل
زبان را پَرده بِدْریدنْ مَیاموز

تو در مَعنی گُشا این چَشمِ سِرّ را
چو گوشَش حَرف بَرچیدنْ مَیاموز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۸۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.